عید فطر امسال و خونه آقا سامان....
امسال برای عید فطر برنامه نداشتیم و قرار بود که خونه بمونیم تا باباجون به کاراش برسه. برنامه بقیه هم این بود که برن جنگل ابر برای تفریح، اما شب قبل برنامه همه عوض شد و قرار گذاشتن برن خونه عموحسین. ما هم که اصلا قرار نبود بریم ولی من اصرار کردم برای دیدن سامان کوچولو و باباجون دقیقه نود اعلام آمادگی کرد تا بریم... اول رفتیم باغ و بعدش از اونجا راه افتادیم به سمت بجنورد . توی راه شما همش بیرون رو نگاه میکردی و یه عالمه بغل آقاجون بازی کردی و بهت خوش گذشت. وقتی رسیدیم خونه عمو حسین از دیدن سامان خیلی خوشحال شدی و به محض دیدن سامان گفتی آآممممان... موقع افطاری رسیدیم خونه عمو و ملیحه خانوم رو خیلی زحمت داده بودیم و برای افطاری غذای خیلی خوشم...